روزهای مهر ماه
اقا مبین 92/07/11 روز چهارشنبه من ساعت 12:30 قراربود برم مدرسه بابایی هم باید می رفت سر کارش اما مبینی همش داشت التماس می کرد که منو نبر مهد من دوس ندارم برم منهم می گفتم باشه من وبابایی می ریم شما تنها بمون توخونه خلاصه بهانه می گرفتی که من از خانم معلم خوشم نمی اد و... خلاصه با اصرار من رفتی و منهم برا تشویق بیشتر پسر قند عسلم یه کادو دادم به خانم مربی که به شازده بدن ببینیم راضی می شه بمونه توی مهد یا نه فک.... ساعت 2 رفتم سراغ مبینی احساس کردم کمی راضی به نظر می رسه پسرم خوش گذشت ایه ... اومدیم خونه ناهار خوردیم و کمی خواستیم استراحت کنیم که ...
نویسنده :
مامان رویا
19:41